«مالاريا» پرویز شهبازی تلفيقي از دو فیلم دیگر کارنامه او «مسافر جنوب» و «نفس عميق» است.
فيلمي افسردهحال، جريحهدار و خسته که در عين خستگي و بطالت در جستجو و تمناي زندگي است. به دنبال خوشيهاي لحظهاي و
آدمهای خوشمشرب و خونگرم. به دنبال عوامل دفاعي که سپر آدمها شود در مواجهه با جامعه خشن و نگاههاي آمرانه موحش. داستان پرسه زدن يک دختر و پسر در مسيري طبيعي که از سوی آدمهای غیرطبیعی محاصره شده. بدون آنکه هدف و فرجامي از همان ابتدا براي سير حرکتشان مشخص باشد. پرويز شهبازي با پايين آوردن «دوز» و اندازه همه چيز، به جاي فرياد و غُر معمول فیلمهای ایرانی، حرفهايش را زمزمه ميکند و دو آدم اصلي فيلمش را وا ميدارد که با آدمهایی شبیه به خودشان همراه شوند و به شهر دهشتناکی که در آن پاگذاشتهاند فقط نگاه کنند. در مقام دو شاهد، دو جوجه کوچکي که وارد جهان خشن خروسها شدهاند. بچههاي دهه هفتادي که ديگر آن شور خفه شده رمانتيک کامران و روحيه انقلابي آيدا در «نفس عميق» را هم ندارند و به لحظه تکاندهنده پذيرش نکبت و رنج رسيدهاند و در اين فيلم بدبین با پايان بينهايت احساساتیاش، آذرخش فراهاني همچون الماس ميدرخشد.
مردی بخشنده با حساسیتهای انسانی زنده، که در اوج مصيبت هم از بزرگواریاش کاسته نميشود و حداقل چيزي که دارد را از بقيه دريغ نميکند.
کسي که در نسبت با جامعهي پيرامونش به تفاهم و مصالحهای جانکاه رسيده و عجز، احساس و اميد پرپر شدهاش را در قالب «خداي آسمونا، خداي کهکشونا، برس به داد دل عاشق ما جوونها» بيان ميکند. و در آخر، در پايان داستاني که خودآگاه امساک ميورزد در نمايش «اتفاق مهم/اتفاق اصلي»، خالق افسرده «مالاريا» جوانانش را به شبي با هم بودن در آن خانه متروک و قايق سواري روي آب ميرساند.
جايي که شهبازي تنها «اتفاق مهم» فيلم را در پايان تکان دهندهاش برگزار ميکند. حالا دختر و پسر از تونل تاريک، تهران گورستانِ آرزوها، دسته وحشیها و آدمهاي مهربان گذر کرده و به شیوهای دلخراش، وداعي دردناک با واقعيت زجرآور و محدود کننده پيرامونشان میکنند. آنها به دنبال زندگی، رمانتيکوار به درون آب ميپرند تا «خداي آسمونا و کهکشونا» مهرش را به آنها به جاي چيزهايي که ازشان دريغ شده، ارزاني دارد.
پویان عسگری